کله فندقي

مجيد قنبري
mkian261@yahoo.com

هرچه زور زدم نتونستم بفهمم بابقيه چه فرقي دارم .گاهي وقتا ميرم تو اتاق مامان وجلوعكسي كه به ديوارزده مي ايستم . شايدعكس خودم باشه چون وقتي من دستم را بالا مي برم اون عكس هم همين كار را مي كنه . پس حتما عكس خودمه يا اداي منودر مياره . منم همونجا مي مونم وهي نگاه مي كنم به آدم خپله اي كه ايستاده و منو تماشا مي كنه با چشمهاي قيطوني بي مژه ودهان هميشه بازش كه آب از لب و لوچه اش مي ريزه .دماغش هم انگار كه يه مشت محكم خورده باشه ته صورتش فرورفته واز اون فقط دوتاسوراخ بزرگ سياه پيداست كه هميشه خيس وكثيفه ، درست مثل من . يادمه اولها مامان دماغمو تميز مي كرد .با يه دستمال زبرمي كشيد روصورتم ، انگاركه بخواد حرصش روخالي كنه .اونقدردماغمو فشار ميداد كه فكرمي كردم همين حالاست كه دماغم كنده بشه يا بشه مثل دماغ همون عكسِ توي اتاق مامان. اماحالا اون هم ديگه بامن كاري نداره يعني اصلا منونمي بينه. آخه من از صبح تاوقتي كه چشمهام مي تونه ببينه توخيابونها ول مي گردم تا اينكه يكي بياد دنبالم ومنو ببره خونه . گاهي هم كتكم ميزنه . نمي دونم تقصيرم چيه .بعد هم يه تيكه نون خشك ميدن دستم ، ميرم روي تشك كثيف وبوگندويي كه ته انبار افتاده مي خوابم . مي خوابم و نون مي خورم . تشك بوي گند ميده حتي بدتر از بوي خودم . من كه نمي فهمم ولي بچه ها ميگن تو بوي گند ميدي.نميذارن نزديكشون بشم . هيچكس بامن حرف نميزنه ، شايد به خاطر همينه كه منم نمي تونم حرف بزنم .صدام درنمياد يعني مثل بقيه درنمياد. خيلي چيزا مي خوام بگم ولي نمي تونم .همه منو ميزنن يكباروقتي خودمو خيس كرده بودم ، كتكم زدند .منم گريه كردم ولي فرقي نكرد . اونوقت بلندترگريه كردم ،اونهاهم منو بيشتر زدن . مثل اينكه گريه ام هم با بقيه فرق داره ،دل كسي رو نمي سوزونه . اما وقتي شبها روي تشكم ولو ميشم وچشمهامو مي بندم ،نمي دونم چي ميشه كه يه دفعه همه چيز عوض ميشه .همه مهربون ميشن . اونوقت يه نفر كه همه بابا صداش مي كنند از درمياد تو، منو بغل ميكنه وروي پاهاي چاقش مي شونه .من ديگه كثيف نيستم ،بوي بدهم نميدم. بعد همون باباهه دستشو بلند ميكنه من خودموكنار مي كشم، خيال مي كنم مثل بقيه مي خواد كتكم بزنه ولي اون نميزنه .دستشو آروم ميذاره روي سرم وبعد . . .بعد نمي دونم چي ميشه ولي خيلي خوبه. اون يه كاري مي كنه كه هيچكس باهام نكرده .لبهاي گنده شو مي چسبونه روي صورتم ، اصلا هم بدش نمياد ومن نميدونم چيكاركنم ولي خوشحال ميشم ،خيلي خوشم مياد .بعد هم يه دفعه همه چي تموم ميشه همونجوري كه شروع شده بود . از روي تشك بلند ميشم ، بازم كثيفم و بدبو وميرم توي كوچه ، مثل هرروز .چرا اينجوريه ؟براي چي ؟مثلا اون دختره كه تو پارك نشسته بود وگريه مي كرد.موهاش خيلي بلندتراز موهاي من بود ،فقط همين.فرق ديگه اي با من نداشت .گريه مي كرد. من ناراحت شدم .رفتم جلو .مي خواستم ببينم چرا گريه مي كنه .مي خواستم همون كاري رو بكنم كه باباهه مي كرد .رفتم جلو ودستمو درازكردم كه موهاشو بگيرم وبوكنم تا ببينم اون هم بوي گند ميده يانه . ولي دختره سرم دادكشيد . پاشد وفرار كرد .من نمي فهمم با بقيه چه فرقي دارم . بچه ها تو كوچه همش مي دون دنبال هم يادنبال يه چيز ديگه كه روي زمين قل مي خوره. وقتي هم كه بهش مي رسن با پا ميزنن پرتش مي كنند اونور كوچه .اونوقت دوباره دنبالش مي دون . خوب كه چي ؟ همش جيغ مي كشن و داد ميزنن .من به اونا مي خندم .براي خودم مي خندم . يكبار نمي دونم چي شد كه يه دفعه منم پاشدم ودويدم بين شون،جيغ ميزدم وداد مي كشيدم .مي خواستم مثل اونها باشم. ولي منو با لگد زدند وانداختند تو خونه . بهم گفتن : منگول كره خر .بعد هم مامان اومد . من دوستش دارم چون فقط اونو مي شناسم .از اول فقط اونو ديدم .بقيه هر روز ميان و ميرن .هي عوض ميشن ولي مامان هميشه هست .منم هميشه توكوچه ام .زياد دور نميرم چون فقط همين جا رو بلدم . نميدونم جاهاي ديگه اي هم هست يا نه . فقط يه بار كه از خونه خيلي دور شده بودم يك نفر از اون پسرگنده ها كه هميشه سر كوچه مي ايستن خواست كمكم كنه تا به خونه برگردم .دستمو گرفت وهي چپ وراست پيچيد تارسيديم يه جا كه پر از درخت بود .من ترسيده بودم ،بعد منو دراز كرد روي زمين .صورتم روي خاك كشيده مي شد ودردم ميومد .من بوي خاك را خيلي دوست دارم مخصوصا وقتي كه بارون مياد .دوست دارم همينجور تو كوچه بشينم وسرم رو بالا بگيرم و هي بارون صورتمو بشوره ،مثل همون روزكه پسر گندهه منو خوابوند وكتك زد . من صورتم رو بالا گرفتم تا بارون زخمامو پاك كنه و ديگه خون نياد ولي بارون نميومد . آدما منو با انگشت به هم نشون ميدادن وچيزي مي گفتن . من نميدونم تقصير كيه .شايد اسم بدي دارم ولي هيچكس تا به حال منو به اسم صدانكرده ياباهام حرف نزده . بعضي وقتا كه سرم داد ميزنن يا كتكم ميزنن به من ميگن جواد كله فندقي ،شايد اسمم همين باشه ولي وقتي تو كوچه آدما منوبه هم نشون ميدن ،با انگشت نشون ميدن ، چيز ديگه اي ميگن . . .

{{ ارديبهشت 1372}}
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30422< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي